از دیروز ، ناگزیر ،
لب غروب راه رفته ام !
سالهاست ،
دیگر از بی خوابی زمستانی ام گذشته است !
ساعت یک ربع کم ،
زیاد می شوم !
ساعت یک قرن زیاد ،
کم می شوم !
دیگر چه فرقی خواهد داشت؟
عقربه ها برآماسیده ،
تا ابدیت در ذهنم زنگ زده اند !
زنگ زده اند !
زنگ زده اند !